حاج احمد
کد محصول (448886)
کتاب"حاج احمد" خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی
اطلاعات بیشتر
احمد جواب داد:«می خوام شهید بشم.تو رو به حضرت زهرا با من شوخی نکن!»احمد دیگر مراقب افعال و حرکاتش بود.غذایش کمتر شده بود.کمتر شوخی می کرد.سعی می کرد حرف هایش حساب شده باشد؛هر حرفی را نزند؛دل کسی را با زبانش نرنجاند.همین مراقبه ها حال او را بهتر می کرد و بیشتر می توانست با آن حس خوشایند ارتباط برقرار کند؛چیزی که او را تا به عرفه می کشانید.آن روز محسن اسدی ،محافظ و دستیار حاجی، طبق معمول ضبط واکمن همراهش بود. چند لحظه قبل از اینکه هواپیما در حالت فرود اضطراری قرار بگیرد، خلبان کروندی به همراه دستیارش علت را به احمد خبر دادند که چرخهای هواپیما به دلیل هوای ابری و مه آلود، باز نمی شود .عباس چند بار اوج گرفت تا در هوای بالاتر که رطوبت در آن دما کمتر بود، باز شدن چرخ هواپیما را امتحان کند؛ اما نشد که نشد. در فرودگاه ارومیه ماشین های آمبولانس و آتش نشانی به حالت آمادهباش درآمده بودند. احمد از پنجره نگاهی به بیرون میانداخت؛اما چیزی از آن بالا پیدا نبود. عباس اعلام کرد که به تهران برمیگردد .در گزارشات قبل پرواز، همه چیز مورد تایید بود؛ اما حالا موتور هم دچار مشکل شده بود و وضعیت هر لحظه خطرناک تر میشد. احمد که متوجه اوضاع شده بود، دائماً صلوات می فرستاد و بلند از جمع می خواست که صلوات بفرستند و ذکر بگویند .یاد شب هایی می افتاد که در مقر لشکر بودند و گردانها در حال عزیمت به خط بودند و همه نگران اذا قبت کار بودند .ذکر و توسل تنها تسلی خاطر قلوب بود. تا اینکه خط شکسته میشد و بعد می فهمیدند که بازهم دست خدا در کار است. شب قبل هم اتفاقی، فیلم ضبط شده ای را دیدند که آن روز بعد از جلسه پشتیبانی راهیان نور به او داده بودند.
«محمد !جان بابا این سی دی رو بزار تو دستگاه ببینیم چیه!»
سی دی، فیلمی زیرخاکی از احمد و بچه های نجف آباد و اصفهان بود. احمد یاد خاطرات بچه های جنگ افتاد .هر کسی را با توصیفاتش برای بچهها شرح می کرد .خودش اولین بار بود که آن فیلم را می دید و برایش جذابیت عجیبی داشت. فیلم که تمام شد، احمد گفت:« 25 سال از وقتی که این فیلم را گرفت میگذره ؛ما برای چی موندیم؟»
حسرتش را فرو خورد و توسل کرد .اسدی ضبطش را روشن کرده بود و از اوضاع و احوال لحظات می گفت؛ از اینکه موتور ندارند و باید بروند تا شاید بتوانند بنشینند. در همان لحظه صدای احمد هم ضبط می شد که میگفت:« صلوات بفرست .»و همه صلوات میفرستادند. ذکر «یا زهرا» و« یا علی بن ابیطالب» از لبانشان نمیافتاد.
برگرفته از صفحه 302 و 303 کتاب