به مجنون گفتم زنده بمان جلد سوم شهید محمدابراهیم همت
کد محصول (466825)
کتاب" به مجنون گفتم زنده بمان (شهید محمدابراهیم همت)"
به قلم فرهادخضری
اطلاعات بیشتر
صدای ابراهیم را که می شنیدم میترسیدم. خودش هم بعدها گفت همین حس را داشته وقتی مرا می دیده یا صدایم را میشنیده .حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر اینکه بهم گفت مگر یاسین توی گوشم می خوانده. این هم خوب البته هست؛ ولی چیز دیگری هم هست. که بعد از آن همه دعوا واسطه بفرستد برای خواستگاری. باید خودش حدس میزد که بهش می گویم نه. باید می فهمید که خواستگاری از من توهین است. که یعنی من هم حق دارم مثل خیلیهای دیگر برای شهید شدن آمده باشم آنجا، آمده باشم پاوه.ازش بدم می آمد که هم همه اش سر راه هم قرار می گرفت ،همه اش می آمد خواستگاری ام، همه اش مجبور می شدم آرام و عصبی و گاهی با صدای بلند بگویم :«نه »
برگرفته از صفحه 9 کتاب
«به مجنون گفتم زنده بمان؛کتاب همت» روایت هایی است درباره محمدابراهیم همت؛از چشم کسانی که او را دیده اند.
شادی روح شهدا،صلوات