سلام بر ابراهیم (دوره دو جلدی در یک کتاب)
کد محصول (489663)
کتاب" سلام بر ابراهیم" دوره ی دو جلدی
زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
اطلاعات بیشتر
خیلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج میزد. پرسیدم: چیزی شده؟!
ابراهیم با ناراحتی گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسائی، تو راه برگشت، درست در کنار مواضع دشمن، ماشالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیراندازی کردند. ما هم مجبور شدیم برگردیم. تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد، نیمه های شب هم برگشت، خوشحال و سرحال!
مرتب فریاد میزد؛ امدادگر... امدادگر... بیا، ماشاالله زنده است!
بچه ها خوشحال بودند، ماشاالله را سوار آمبولانس کردیم. اما ابراهیم گوشه ای نشسته بود به فکر! کنارش نشستم. با تعجب پرسیدم: تو چه فکری؟! مکثی کرد و گفت: ماشالله وسط میدان مین افتاد، نزدیک سنگر عراقی ها. اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود.
کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید چشمن. در مکانی امن!
نشسته بود منتظر من.
خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. عراقی ها هم مطمئن بودند که زنده نیستم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشهای امن را روی زمین گذاشت. آهسته و آرام.
من دردی حس نمیکردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد.
بعد فرمودند: کسی می آید و شما را نجات می دهد.او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی. مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جوان نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش
اینها را ماشالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گیلانغرب.
برگرفته از صفحه 240 الی 241 کتاب