روایت آخر
کد محصول (533683)
کتاب "روایت آخر"
ناگفته هایی از شروع مجدد روایت فتح تا شهادت سید مرتضی آوینی
به قلم مرتضی شعبانی
اطلاعات بیشتر
کتاب روایت آخر یک سفر جذاب به تاریخ شفاهی دفاع مقدس است که نگاه عمیقی به اتفاقات پشتپرده جنگ ایران و عراق دارد. نویسنده، مرتضی شعبانی، در این اثر با دقتی خاص خاطرات و روایتهایی از دوران جنگ را جمعآوری کرده و به شکلی روشن و قابل فهم برای مخاطب بیان میکند. این کتاب همزمان تصویری دقیق از ایثار و فداکاری رزمندگان در دفاع از کشور ارائه میدهد و هم نگاهی تازه به جوانب پنهان جنگ از زاویه دید مستندسازان دارد.
کتاب بهطور خاص بر شروع دوباره فعالیتهای روایت فتح و شرایط خاص این بازگشت تمرکز کرده است و در ادامه، جزئیات مهمی از زندگی سیدمرتضی آوینی و شهادت او، یکی از مهمترین مستندسازان جنگ، را نیز به تصویر میکشد.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
چند ماه بعد از پیوستنم به روایت فتح گروه تلویزیونی جهاد یک دوره آموزش مستند سازی برگزار کرد که آقا مرتضی مدرس اصلی آن بود و در آن بیان سینمایی» و «زیبایی شناسی تصویر درس می داد. او در این درس ها درباره جایگاه و اهمیت مستند و تفاوت هایش با سینمای داستانی میگفت. در هر جلسه تعداد زیادی مجله با خودش سر کلاس میآورد روی زمین می نشست و یکی یکی عکس هایی را که در آن ها چاپ شده بود نشان میداد تا کادربندی و ترکیب بندی را آموزش بدهد. بعدها که خواستم دامنه دانشم را درباره سینما بیشتر کنم، محتوای این کلاس ها را جای دیگری پیدا نکردم جز این او حکمت سینما را هم می آموخت.
مثلاً می گفت: تمام حرکات ما دارای معنا و مفهوم خاصی است. اینکه فیلمبردار با دوربینش به موضوع نزدیک میشود حکمت دارد ....... آقا مرتضی اعتقاد داشت محصولی که تولید میشود همان چیزی است که در قلب و باطن هنرمند وجود دارد.
همان طور که جایی نوشته بود هنرمند اهل شهود و حضور است و این چنین هنر لاجرم متکی بر الهام است؛ نوعی وحی که نباید با وحی خاصی که به انبیا می رسد اشتباه شود. هنرمند ملهم از غیب است؛ گرچه الهاماتی که به او می رسد با مراتب روحی او کاملاً متناسب است. بعضی ارواح هستند که قابلیت نزول ملائکه را دارند و بعضی ارواح نه؛ همنشین شیاطینند و در جایی دیگر نوشته که اگر می خواهید کار اثر گذار بسازید، ابتدا باید درون خودتان را ساخته باشید کار هنرمند تمثل بخشیدن به حقایق قدسی است. اگر هنرمند آیینه وجود خویش را صیقل دهد، این انوار قدسیه از طریق او در این عالم تجلی می یابند.
یادم هست بعد از کلاس دورش جمع می شدیم و کلی سؤال باربط و بی ربط می پرسیدیم، او هم با صبر و حوصله پاسخ میداد بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. سر کلاس ها می گفت و می خندید البته ظاهرش هم متفاوت با دیگران بود.
کلاه کاموایی سرش می کرد و بیشتر روزها روزه می گرفت. قوت غالبش هم نان و ماست بود. رابطه اش با بقیه رئیس و مرئوسی نبود. چنان که حتی به مسائل شخصی بچه ها هم توجه می کرد و تمام تلاشش را به کار می گرفت تا گره ای از کار بچه ها باز کند. یک بار من را کناری کشید و از وضعیت زندگی ام پرسید: «احوال خانواده ات چطور است؟ با این حقوقی که می گیری راحت زندگی میکنی؟ آقا مرتضی اولین و آخرین کسی بود که اینگونه از زندگی شخصی ام سؤال پرسید.
وقتی می خواست به کسی اظهار محبت کند میگفت: «خدا شهیدت کند! »
هر چه زمان می گذشت و به آقا مرتضی نزدیک تر می شدم علاقه ام به او بیشتر و بیشتر می شد تصویر روزهای اولم از او کاملاً دگرگون شده بود. اوایل فکر می کردم شاید به خاطر کارهای زیادش است که گاهی چهره گرفته ای دارد، اما متوجه شدم چیز دیگری او را آزار می دهد. آقا مرتضی در نقطه ای ایستاده بود و مشغول کاری بود که خیلی ها درک درستی از آن نداشتند برای همین پشتیبانی درستی از گروه نمی شد. او برای کارش نزد خیلی از مسئولین رفت اما با دست خالی برگشت. در بین مسئولان کشور کسی متوجه اهمیت کاری که آقا مرتضی می کرد نبود و بنابراین حمایتی هم از این کار نمی کرد به جز یک نفر! «آقای رئیس جمهور».
همان سال 65 که به گروه اضافه شدم صحبت هایی از یک دیدار به گوشم خورد. بعدها که ماجرای آن دیدار را از مهدی همایونفر پرسیدم داستان را این گونه روایت کرد :یک روز آقای حسین نژاد مسئول تبلیغات جهاد تماس گرفتند که شخص رئیس جمهور یعنی آقای خامنه ای تمایل دارند تا دیداری با بچه های گروه روایت فتح داشته باشند آن مقطع هیچ کجا هیچ اسمی از بچه ها نبود ما گروهی بیست نفره بودیم که یک گوشه مشغول کار خودمان بودیم و کسی ما را نمی شناخت مستندهایمان هم تیتراژ نداشت و معلوم نبود که توسط چه کسی و کجا ساخته شده است. این هم بر میگشت به روحیه مرتضی که اعتقاد داشت باید در گمنامی کارمان را بکنیم و به وظیفه الهی مان عمل کنیم می گفت: چطور از آن بسیجی که به عملیات می رود، نمی پرسند کی هستی و از کجا آمده ای؟ ما هم باید مثل او باشیم.
کاری که برای خدا انجام بگیرد اجر و قربش بیشتر است.
راستش تماس اول را جدی نگرفتیم. فکر کردیم از تعارفات معمول مسئولین است اما مدتی بعد دوباره تماس گرفتند که رئیس جمهور شخصاً می خواهند با شما ملاقات کنند با اینکه باز هم باورمان نمی شد بالاخره قرار شد برای دیدار برویم قبل از رفتن مرتضی به من گفت: «لطف کنید در این دیدار نگویید چه کسی متن را می نویسد و می خواند. اگر نظر من را میخواهی اصلاً نگو چه کسی چه کاری انجام می دهد. فقط گزارش بده و اگر آقای خامنه ای سوالی داشتند جواب بده من هم قبول کردم .
وارد ساختمان ریاست جمهوری شدیم هنوز باورش برایمان سخت بود که شخص رئیس جمهور پیگیر ملاقات با ما بوده، آن هم در روزگاری که مرتضی برای دیدن یک مسئول معمولی مدت ها باید منتظر می ماند که آیا وقت بدهند یا ندهند!
از مسئول دفتر رئیس جمهور پرسیدم: آقای رئیس جمهور چه کاری داشتند که لطف کردند و ما را دعوت کردند؟
ایشان پاسخ داد که رئیس جمهور گفته اند: «من دوست دارم با بچه های روایت فتح دیداری داشته باشم و این بچه ها را از نزدیک ببینم.»
خلاصه وارد اتاق ملاقات شدیم .اتاق خیلی ساده ای بود؛ یک صندلی در وسط قرار داشت و تعدادی صندلی در دو سمتش چیده شده بود. یک میز کوچک کنار صندلی بود که عکس حضرت امام را روی آن گذاشته بودند. آقای خامنه ای آمدند و روی صندلی وسط نشستند. ما هم در صندلی های دو ردیف کناری نشستیم. مرتضی بین بچه های ردیف سمت راست نشست. آقای خامنه ای خیلی اظهار لطف کردند و گفتند: برنامه خوبی است، من از بیننده های پروپاقرص برنامه هستم و بعد جمله ای گفتند که هوش از سرمان پرید و رفتیم توی آسمان !ایشان گفتند: «شبهای جمعه که جلسه سران سه قوه است ،به اعضای جلسه می گویم که چون روایت فتح رأس ساعت نه ونیم شروع می شود، یا جلسه را زودتر برگزار کنیم که با روایت فتح تداخل نداشته باشد یا بگذارید من زودتر از جلسه خارج شوم».
برایمان عجیب و شیرین بود که رئیس جمهور مملکت این قدر به برنامه علاقه مند است که دوست دارد در هر صورت برنامه را ببیند. البته برنامه چیزی نداشت که ایشان از آن خبر نداشته باشند؛ برایشان نوع نگاه برنامه به جنگ مهم بود بعد آقای خامنه ای رفتند سراغ متن برنامه گفتند:« متن ها خیلی پربار و شیواست این صدایی که پخش می شود هم خیلی زیباست متن ها را چه کسی می نویسد؟»
مرتضی سرش پایین بود. هر چه سبک سنگین کردم دیدم که بهتر است صریح جواب بدهم .رک و پوست کنده گفتم:« راستش صاحب صدا و نویسنده نمی خواهند که معرفی شوند. »آقای خامنه ای هم اصراری نکردند. چند روز قبل از این دیدار مستند علمدار که درباره شهید خرازی است از تلویزیون پخش شده بود آقای خامنه ای روی این مستند هم تأکید کردند و گفتند :«این کاری که دیدم راجع به شهید خرازی کردید خیلی خوب بود یکی از وظایف شما همین کارهاست.»
شیرینی این دیدار،آن هم در آن روزهای سخت تا مدت ها زیر زبان بچه ها بود. انگاری خونی تازه در رگ روایت فتح تزریق شده بود.
برگرفته از صفحات 26 الی 30 کتاب