سبد خرید شما خالی است

پاسیاد پسر خاک

کد محصول (571146)

(4)

کتاب "پاسیاد پسر خاک" 
زندگی و زمانه ی حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد

به قلم محمد قبادی

زمان باقی مانده
320,000 تومان
288,000 تومان

اطلاعات بیشتر

کتاب "پاسیاد پسر خاک" زندگی و زمانه ی حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد به قلم محمد قبادی

در بخشی از کتاب می خوانیم:

تبعید به زندان وزارت دفاع  
سه روز از زندانی شدن ابوترابی گذشت. او را به جمع دیگر اسرا بازگرداندند.  حق حضور در جمع را نداشت و دو نگهبان عراقی دائم مراقبش بودند. او برای دیدار با دوستانش مجبور بود تک تک با آنان گفت و گو کند. طولی نکشید که  در 24 رمضان (25 تیر)، بعد از مکاتباتی که با بغداد شد، او را برای مدت 70 روز  به زندان های وزارت دفاع در بغداد تبعید کردند.  
«در میان فرماندهان اردوگاه های عراق همه جور آدمی بود. دو، سه نفرشان ملایم بودند که یکی از آنها همین حاج محمد فرمانده اردوگاه موصل یک بود. روزی  که می خواستند مرا از اردوگاه به بغداد بفرستند آرام آمد به راننده مقداری پول  داد و گفت: ابوترابی روزه است. وقتی رسیدی بغداد افطاری بخر و به ایشان بده  چون برود زندان، دیگر چیزی به او نمی دهند. بعد هم مرا کشید کنار و قسم خورد که حاجی من تو را تبعید نمی کنم. افسر بعثی اردوگاه گزارش کرده است. و خیلی  قسم خورد که مبادا من نفرینش کنم.»
اما آن روز (25 تیر 1361) کریم، درجه دار عراقی، ابوترابی را صدا کرد تا آماده رفتن شود. وقتی ابوترابی با چهره ای خندان و کوله پشتی بر دوش به در آسایشگاه  رسید، درجه دار عراقی سیلی محکمی به ابوترابی زد. آنان که شاهد این صحنه  بودند درد را بر قلبشان حس کردند. البته کریم در کمتر از چند ماه به علت فرار دو نفر از موصل یک به اعدام محکوم شد و شاید این جزای آن سیلی بود.  
پس از چند روز که سید علی اکبر را منتقل کردند، جاسوسان و خبرچینان  فعالیتشان را بیشتر کردند و کلاس های درس و قرآن اسرا را، که مخفیانه صورت  می گرفت، روزانه گزارش می دادند. در این روزها سختگیری و بهانه جویی  عراقی ها هم بیشتر شده بود و به هر بهانه هر روز چند نفر را به شدت می زدند. ازنمایندگان صلیب سرخ نیز جز ارائه گزارش کاری بر نمی آمد. آن ها در جواب اسراء  که تنها شکایتشان در آن زمان تبعید ابوترابی به بغداد بود، پیگیری موضوع را  در حد اختیاراتشان را عنوان کردند اسرا آن ها را تهدید کرده بودند که اگر ابوترابی  باز نگردد اعتصاب خواهند کرد.  
یکی از همین روزها هم که یکی از تیمسارهای عراقی برای سخنرانی به  اردوگاه آمده بود، وقتی در صحبت هایش نام امام خمینی را آورد، جمعیت بلند صلوات فرستادند و تیمسار، که دستپاچه شده بود، سخنانش را جمع و جور کرد  و رفت. بعد از رفتنش، فرمانده بعثی اردوگاه اسرا را تهدید کرد که در صورت تکرار  اعدامشان خواهد کرد. وضعیت اردوگاه هر روز بدتر می شد و عراقی ها هم اسرا  را بیشتر شکنجه می دادند. آن ها حتی یک روز روی پای اسیری نفت ریختند و  آن را آتش زدند؛ طوری که پاهایش کاملاً سوخت دیدن این وضعیت، در کنار  گرمای روز افزون هوا و تعداد بیش از حد اسرا در هر آسایشگاه صبر و تحمل را  گرفته بود؛ به خصوص در روز چهارم مرداد 1361 وقت آمارگیری، یکی از اسرا  که یک پایش قطع بود و نتوانسته بود به موقع خود را به صف آمارگیری برساند  مورد حمله عراقی ها قرار گرفت و به شدت شکنجه شد. همین امر سبب شد  که اسرا صبرشان لبریز و با سربازان عراقی درگیر شوند. در نتیجه این درگیری  چند ساعته، 2 اسیر به شهادت رسیدند و چندین نفر مجروح شدند. عراقی ها  وقتی دیدند که تیراندازی به سوی اسرا فایده ندارد، سعی کردند با ماشین های  آبپاش که آب جوش حمل می کرد آنان را وادار به عقب نشینی کنند که  بی فایده بود. سرانجام مسئولین ایرانی اردوگاه را جمع کردند تا خواسته ها را  بشنوند. اسرا سه خواسته داشتند .
1 آزادی کامل برای برپایی مراسم مذهبی.
2- بازگرداندن سریع سید علی اکبر ابوترابی به اردوگاه.
3.رفع فشارهای بی حدومرز، به ویژه عدم تنبیه جانبازان.
عراقی هابرای پایانیافتن شورش اردوگاه قول دادندخواسته های اسراراعملی کنند. البته این قول ها به نتیجه نرسید، بلکه سبب شد تاحدود 45 روزبعد عدۀ زیادی، که به زعم عراقی ها سردسته ودست اندرکارشورش بودند، به موصل تبعیدشوند.
«دربغداد بودم که بعد ازمدتی_مردادماه61_درگیری به وجودآمد. درگیری به تیراندازی منجرشد ودونفرازبرادران عزیزمان مظلومانه به شهادت رسیدند؛ یکی شهیدمحمد سوری بود ازاهالی محترم تویسرکان ویکی دیگربرادر عزیزمان شهید امیر بامیر ی زاده ازاهالی محترم بوشهر. تعدادی هم مجروح شدندکه تعداد مجروحین حدود 12 نفربود. البته، زمان وقوع این درگیری، بنده در اردوگاه نبودم. چون چند روزقبل مرا برده بودند بغداد. وقتی که درگیری شد یک افسربعثی مرا تهدیدکرد وگفت: ابوترابی، دراردوگاه موصل، شما حزب تشکیل داده ای و بعد از اینکه شما آمدی بغداد حزب تو شورش کرده و درگیری به وجود آمده وافرادی هم کشته ومجروح شده اند وماتورا مقصراصلی می شنا سیم. الان اسم آن افسر بعثی در خاطرم نیست. قد بلندی داشت ودر وزارت دفاع کار می کرد. خیلی هم با شدت تهدید کرد ورفت. فکرمی کردم فردای آن روزمرا برای بازجویی خواهند برد. ولی دو روز گذشت و خبری نشد. بعد از 2 روز همان افسرآمد وخیلی آرام شروع کرد به عذرخواهی کردن. معلوم شد حاج محمد،که فرمانده عراقی اردوگاه بود، یک فاکس یا تلفن به وزارت دفاع می زند و اطلاع می دهد که حزب و مسئلۀ حزبی نبوده و یک درگیری بوده که بدون تشکیلات حزبی به وجودآمده و ابوترابی هم نقشی نداشته وآن افسر بعثی هم،که دو روزقبل آن طور مرا تهدیدکرده بود،از من عذرخواهی کردو گفت كه چه کسی این موضوع را به او خبرداده واسم حاج محمد را گفت.»
بیش از 20 ماه از آغاز جنگ عراق علیه ایران می گذشت و شهر خرمشهر هنوز  در چنگ نیروهای عراقی قرار داشت با عملیات فتح المبین در دوم فروردین  1361 - که آزاد سازی بخش گسترده ای از خطه خوزستان را در شمال غرب این  استان به همراه داشت . راه برای آزادسازی خرمشهر هموار و سرانجام در سوم  خرداد 1361 خرمشهر آزاد شد. این در حالی بود که رادیو بغداد این شکست را  عقب نشینی تاکتیکی ارتش حزب بعث اعلام می کرد.  
بعد از آزادی خرمشهر، کشورهای حامی صدام پایان جنگ را خواستار شدند. سخنگوی وقت وزارت امور خارجه آمریکا، ضمن پشتیبانی از استقلال و تمامیت ارضی کشورهای منطقه ،از خاتمه جنگ حمایت کرد و ده کشور  عضو جامعه اقتصادی اروپا نیز با صدور اطلاعیه ای آمادگی خود را برای  پایان دادن به جنگ اعلام کردند و ادامه جنگ را موجب نگرانی شدید جامعه  اقتصادی اروپا دانستند در حالی که تا آن زمان که عراق شهرهای ایران را اشغال  و ویران کرده بود هیچ یک از این کشورها نه درخواست پایان جنگ و نه ابراز  نگرانی می کردند. بلکه از عراق حمایت می کردند.  
دو، سه هفته از فتح خرمشهر و بیرون راندن دشمن از این شهر نگذشته بود  که «شورای فرماندهی انقلاب عراق» اعلام کرد:
1- عراق حاضر است بی درنگ اعلام آتش بس کند.  
2-عراق حاضر است نیروهای خود را از شهرها و سرزمین های ایران  تخلیه کند.  
3-با میانجی گری سازمان های مأمور، به حل اختلافات با ایران بپردازد.  
پس از این پیشنهاد شورای امنیت سازمان ملل قطع نامه ای را به  تصویب رساند.  
عراق از خاک خرمشهر بیرون رانده شد اما هنوز به عنوان متجاوز در خاک ایران قرار داشت و می خواست در فرصت به دست آمده تجدید قوا کند و به پیشنهادهای صلح نمی شد اعتماد و توجه کرد. مسئولان ایرانی در صورتی این  پیشنهادها را می پذیرفتند که به طور عادلانه جنگ پایان یابد، سازمان های بین  المللی عراق را به عنوان متجاوز معرفی کنند و رژیم عراق هم خسارت های وارده  به ایران را بپردازد. چنین چیزی برای نیروهای متجاوز و حامیانش صورت عمل به خود نمی گرفت. پس فرماندهان نظامی ایرانی با اطلاع از این وضعیت در  عملیاتی مشترک توسط سپاه پاسداران و ارتش عملیات رمضان در صدد گرفتن  قسمتی از خاک عراق برآمدند تا بتوانند عراق را مجبور به پذیرش خواسته های جمهوری اسلامی ایران کنند و جنگ را عادلانه پایان دهند. همچنین نیروهای عراقی را از خاک کشور به طور کامل بیرون کنند.  
در 23 تیر 1361 وزارت امور خارجه ایران با صدور اطلاعیه ای قطع نامه شورای امنیت را که چند روز پیش از این با موافقت 15 عضو خود به تصویب رسانده بود،« تلاشی هماهنگ و سازمان یافته از جانب ابرقدرت ها و ممانعت از  دست یابی به حقوق طبیعی خود و کوشش جهت جلوگیری از سقوط حتمی  رژیم بعث عراق» تلقی و اعلام کرد تا تحقق خواسته های برحق خویش به مبارزه  ادامه خواهد داد.  
مجموعه این فعالیت ها که از سوی عراق و حامیانش در برابر ایران صورت می گرفت، در اسارتگاه ها نیز نمود داشت و در زندان های وزارت دفاع قابل لمس بود. سید علی اکبر ابوترابی در این زمان (25 تیر- 21 شهریور 1361) در زندان وزارت  دفاع در بغداد به سر می برد.  
حدوداً سال سوم دفاع مقدس بود و من همچنان در وزارت دفاع عراق  بازداشت بودم آن زمان تیمسار قاسم دومین شخصیت نظامی در وزارت دفاع  عراق محسوب می گشت و اطلاعات نظامی گسترده ای داشت. شبی در سلول  بودم که یکی از عراقی ها را در حالی که زیر بغلش را گرفته بودند، به داخل سلول آوردند. او مریض احوال بود. عراقی ها صحبت کردن با او را ممنوع کردند. وقتی که نگهبانان از پشت پنجره کنار رفتند، من با او صحبت کردم و فهمیدم که زیر شکنجه این طور شده است. او گفت: من عراقی هستم. از عراق فرار کردم و به سوریه رفتم پس از مدتی برای دیدن پدر و مادرم مخفیانه به عراق آمدم و این ها مرا دستگیر کردند. او عکس قبل از دستگیری خود را از جیبش درآورد و به من نشان داد و گفت: این عکس من است و ظرف 10 روز شکنجه این طور سر من آورده اند. من دیگر رفتنی هستم زیرا این ها مرا اعدام خواهند کرد. نگهبان ها  متوجه شدند که ما داریم حرف می زنیم آمدند و داد و بیداد راه انداختند و آن بیچاره را بردند [...] و صبح جریان را به تیمسار قاسم گفتند. او شروع کرد به تهدید کردن و گفت: او به وطنش خیانت کرده و هر کسی که به وطن خیانت کند سرنوشتش مرگ است. او به من گفت یک سؤال می خواهم از شما بپرسم  به نظر شما اگر به مرزهای بین المللی برگردیم رهبر شما چه کار می کند؟ گفتم:  ما اسیریم و از همه جا بی خبر هستیم .گفت: می دانم که اسپرید. ولی شما از روحیات رهبرتان تا اندازه ای مطلع هستید و می خواستم برداشت شما را بدانم که او در آن وضعیت چه تصمیمی می گیرد. به او گفتم: من شاهد بودم که امام  خمینی فرمودند: شما به مرزهای بین المللی برگردید تا ما بنشینیم سر میز مذاکره. ما می دانیم که حضرت امام در گفتارشان از یک صداقتی برخوردارند  که اگر بفرمایند برگردید به مرزهای بین المللی و آنگاه سر میز مذاکره بنشینیم  یقیناً اگر شما برگردید مذاکره انجام می شود. او تیمسار قاسم شروع کرد از  روی یأس و ناامیدی صحبت کردن و گفت تو اسیری و از همه جا بی اطلاع  می باشی. آن روز که ایشان گفت اگر برگردید به مرزهای بین المللی آغاز جنگ  بود. ولی امروز بعد از این ویرانی ها و خرابی هایی که ما به بار آوردیم، اگر ما به مرزهای بین المللی برگردیم رهبر شما ما را تا خاک عراق تعقیب خواهد کرد و ما را یک لحظه به حال خود رها نمی کند.  
کاملاً مشخص بود که او با آن همه اطلاعات نظامی روحیه اش را در مقابل امام باخته است. در حالی که نیروهای عراق در عمق خاک ما نفوذ کرده بودند. باز در مقابل امام آن همه احساس ضعف میکردند و نگران آینده خود بودند.عملیات رمضان به منظور فتح منطقه ای از خاک عراق و گرفتن امتیاز ارضی برای پایان دادن عادلانه به جنگ 2 ساله، در 5 مرحله، به اجرا گذاشته شد. متأسفانه در این عملیات تعدادی از رزمندگان به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.  
یک گروه از این اسرا از جمله رزمندگانی بودند که در بصره اسیر شدند و پس از 2 ماه آنان را به زندان وزارت دفاع منتقل کردند. در آن زمان قرار بود سید محمد تقی طباطبایی با 12 نفر دیگر از دوستانش که مجروح و حتی  یک نفرشان قطع نخاع شده بود به پادگان الرشید بغداد منتقل و از آنجا هم به اردوگاهی دیگر برده شوند.  
این اسرا، چون به شدت مجروح شده بودند و مدتی هم که در زندان نگهداری می شدند تحت معالجه کافی قرار نگرفته بودند برای جابه جایی و سوار و  پیاده شدن مشکل داشتند. عراقی ها نیز با بی رحمی و وضع رقت باری برخورد می کردند. می گفتند باید در فاصله چهل پنجاه متری تا اتاق دژبانی پادگان الرشید خودتان را روی زمین بکشید. این وضعیت برای اسیری که پیش تر آنجا  بود و این صحنه های تأسف بار را می دید قابل تحمل نبود. از این رو از عراقی ها  خواهش کرد تا به اسرای مجروح کمک کند و همه را به اتاق دژبانی ببرد. عراقی ها  این مرد را که محاسن سیاهی بر چهره داشت و دشداشه سفید به تن کرده بود ،ابوتراب صدا می زدند.  
ابوتراب، اگر چه در ابتدا با بی توجهی و بی اعتمادی اسرا مواجه شد، اما با  چشمانی اشک آلود یکی یکی آن ها را بغل کرد و به داخل اتاقی برد و به دیوار تکیه داد و اسیر قطع نخاعی را هم بر روی زمین خواباند. با خواهش و تمنا برایشان آب و سمون (نان) گرفت و تا صبح از آن ها پرستاری کرد. زیراندازی زیر آن مجروح قطع نخاعی انداخت تا شاید سختی زمین را کمتر حس کند. او به فاصله هر دو رکعت نماز شبی که می خواند بر بالین مجروحین می آمد و به آن ها دلداری می داد و می گفت: بگو یا حسین (ع) ، یا زهرا (ع) ، تا درد شما تسکین یابد.  
«وقتی که می خواستند ما را سوار اتوبوس کنند و به اردوگاه بیاورند، او ما را  بغل می کرد و در اتوبوس قرار می داد ایشان مهربانی و دلسوزی عجیبی نسبت به اسرا داشت. چنان مهربانانه برخورد می کرد که همه ما جذب او شدیم. وقتی خودش را معرفی کرد،من(سید محمد تقی طباطبایی) چون در مجلسی که به عنوان شهادت ایشان در مدرسه عالی شهید مطهری در دی ماه 59 برگزار شده بود شرکت کرده بودم،جریان را به ایشان گفتم.»

برگرفته از صفحات 211 الی 218 کتاب

مشخصات

مشخصات محصول
شابک
978-600-175-290-2
شناسه ملی
2598910
تعداد صفحات
336 صفحه
موضوع
سرگذشتنامه-جنگ ایران و عراق-روحانیت
نویسنده
محمد قبادی
انتشارات
سوره مهر
سایز
رقعی
نوع صحافی
صحافی با چسب سرد
زبان کتاب
زبان فارسی

دیدگاه ها (0)