اینک شوکران (3) ایوب بلندی
کد محصول (448764)
کتاب"اینک شوکران" جلد سوم ایوب بلندی به روایت شهلا غیاثوند همسر شهید
اطلاعات بیشتر
کار مامان شده بود گوش تیز کردن .صدای بق بق یا کریم ها را که میشنید، بلند میشد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان میداد. وانتی ها که می رسیدند سرکوچه قبل از اینکه توی بلندگوهایشان داد بکشند، مامان خودش را به آنها میرساند، میگفت: مریض داریم و می فرستادشان چند کوچه بالاتر. برای بچههای محل هم علامت گذاشته بود، وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان میکرد و بچه ها می فهمیدند حال عیوب خوب است و میتوانند بازی و سر و صدا کنند. می گویند درد و رنج همراه ازلی تمام آدمهاست. درست از لحظه ای که متولد می شوند تا دم مرگ.اما انگار بیشتر آدمها در برابر این همراه، اختیار و اراده شان را از دست میدهند و ادامه زندگی برای شان ناممکن می شود. وقتی دردهای یکی دوتا نباشد و همه بی درمان، وقتی جسم دیگر توان این همه درد را نداشته باشد، روح بلند و صبر ایوب میطلبد که هنوز زندگی کنی و به درد هایت لبخند بزنی.