بابانظر
کد محصول (449133)
کتاب"بابانظر" خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد
اطلاعات بیشتر
شاید این مرد_ محمدحسن نظرنژاد _در میان همه کسانی که جنگ هشت ساله را تجربه کردهاند یک استثنا باشد. او برای اولین بار سال 1358 به کردستان رفت تا آتشی که دست غریبه ها آن را روشن کرده بود، خاموش کند. 17 سال بعد یعنی در سال 1375 برای آخرین بار به کردستان رفت تا آغاز و پایان دفتر زندگی اش در کوه ها و قله ها نوشته شود.
آن روزها او یک داوطلب ساده اما نترس و فهیم بود که به همه زیبایی این آب و خاک دل بسته بود. در سالهای جنگ به قائم مقامی فرماندهی لشکر هم رسید.لشکری که بچه های خراسان بیرق آن را بالا برده بودند.
جنگ محمدحسن نظرنژاد را با نظر کرد. مانند پدری سایهاش روی سنگرها و خاکریز ها بود و خراسانی ها طعم شجاعت و تدبیر او را در شبها و روزهای عملیات برای همیشه در کام دلشان نگه خواهند داشت. بابانظر بیش از 140 ماه در مناطق جنگی بود. در بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینه اش شکافت. گازهای شیمیایی به ریه هایش رسید و...
وقتی جنگ تمام شد، 160 ترکش به بدن او خورده بود که تنها 57 ترکش از سر تا پایش بیرون زد اما 103 ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود، به یادگار ماند. آن روزها برایش 95درصد مجرمیت نوشتند.
در این کتاب _بابانظر_ با دو نام آشنا میشویم: شریفی و ابراهیمی. این دو سال ها شانه به شانه بابانظر جنگیده بودند که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. همه خاطرات آن روزها در کتاب آمده که می خوانید. آن دو را در بهشت رضا علیه السلام به خاک میسپارند؛ اما یک قبر بین آن دو خالی می ماند و هیچ کس دلیلی برای آن نمی یابد. سال ها پس از پایان جنگ، این بار سردار محمدحسن نظرنژاد به عنوان مسئول عملیات لشکر 5 نصر خراسان راهی کردستان میشود تا از واحدهای لشکر بازدید کند. آن روز، روز هفتم مرداد ماه 1375 بود که به ارتفاعات کردستان می رسند. در دل همان کوه ها و قله ها که روزی جوانی او را دیده بودند، به خاطر کمبود فشار هوا دچار تنگی نفس میشود. را برای مداوا به مقرهای پایین دست می رسانند اما دیگر دیر شده بود.
بابانظر پس از گذشت 10 سال، در قبر خالی بین دو دوست زمان جنگش، شریفی و ابراهیمی آرام میگیرد و معمای خالی ماندن آن فاش می شود. کتاب خاطرات بابانظر حاصل گفت و شنود 36 ساعت های سید حسین بیضایی با اوست. همه مصاحبه ها در سال 1374 و اوایل 1375 ضبط ویدیویی شده که از سرنوشت این فیلم ها خبری در دست نیست. کلمه ها و جمله های این مصاحبه ها پس از ضبط، روی کاغذ سفید آمدند و ماندند...