فقط غلام حسین باش
فقط غلام حسین باش
کد محصول (449140)
کتاب"فقط غلام حسین باش" به قلم حمید حسام
اطلاعات بیشتر
بیست ساله بودم که 22 بهمن و پیروزی انقلاب به من و بسیاری از جوانان، تولدی دوباره داد. اما همانطور که در شناسنامه ام آمده، متولد 5 تیر ماه 1337 هستم. در روستا به دنیا آمدم؛ روستایی در همسایگی شهر و در یک کیلومتری همدان.
اسم روستای «حصار خان» در اذهان مردم آن روزگار، مترادف با کاستی ها و کج روی های اخلاقی و اجتماعی بود. اما به برکت انقلاب، هم نام روستا عوض شد و هم افکار و مرام مردم روستا. شناسنامه من را «کد خدا عزیز» صادر کرد. آن زمان، شناسنامه ها را کدخدا یک جا میگرفت و تحویل خانوادهها میداد.
حصار خان، در پرچین درختان بلند و انبوه باغ های میوه محصور بود و همین سربو های قد کشیده، ساختمان های شهر را از چشم ما پنهان کرده بود. غیر از تعداد اندکی از اهالی، که از طریق خلاف و فروش قاچاق، کسب درآمد حرام می کردند، بیشتر مردم روستا با کار در زمین کشاورزی و باغ ها، با دست و پاهای پینه بسته و چهرههای آفتاب سوخته، حاصل و دسترنج خود را سر سفره خانواده میگذاشتند. پدر من_ آقا غلام_ نیز یکی از آنها بود که بسیار مقید به حلال کردن مال و اموال و محصولات خود، از جمله گندم بود. او قبل از آوردن محصول به خانه، زکات آن را می پرداخت و بعد اجازه می داد ما از آن استفاده کنیم.
زندگی ساده و پر زحمت و درعینحال باصفا و آرامی داشتیم. نان آور خانه (آقام) به غیر از کشاورزی، دامداری هم می کرد؛ اما همه اینها کفاف زندگی چهار نفری ما را نمیداد. رضا برادر بزرگترم بود و کار نمی کرد. لذا پدرم به کار دیگری روی آورد که به آن «منقی» میگفتند.
علت من منقی شدن او، پاکدستی اش بود. به خانه های مردم می رفت و گندم هایشان را پاک میکرد؛ درست مثل دل پاکش. گویی قبل از گندم، زکات دلش را هم داده بود و «مزکی» شده بود. به دلیل همین خصلت، مردم روستا او را چون چشمه زلال می دیدند. در کجا؟...
برگرفته از صفحه 9 و 10 کتاب