کوچه نقاش ها
کد محصول (449061)
کتاب"کوچه نقاش ها" خاطرات سید ابوالفضل کاظمی به قلم راحله صبوری
اطلاعات بیشتر
کتاب خواندنی «کوچه نقاشها» روایت خاطرات کاظمی، فرمانده گردان میثم در دوران جنگ تحمیلی از زبان خودش است.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
آسید علی آقا، مجتهدبود؛ یعنی بالاترین مقام های علمی در حوزه علمیه را به دست آورده بود و میتوانست توی قم بنشیند و بی دردسر و مکافات به طلبهها درس بدهد؛ اما یک بار خواب نما می شود و بعد از آن خواب احساس مسئولیت میکند و تصمیم میگیرد بیاید در جمع جوانها و برای جوانها کار کند. هیچ روحانی را ندیدم که با آن درجه و مقام علمی، به سادگی قاتی جوانها بنشیند و با آنها حرف بزند و مقام و منصب و تحصیلات طرف برایش مهم نباشد. صداقت کلام و علمی را که آسید علی آقا داشت، در هیچ کس ندیدم. خیلی مشتی و لوطی حرف میزد و تیکه های قشنگ داشت. آن قدر ساده و تو دلی حرف میزد که همه مردم می فهمیدند و حرفش را می خریدند. یادم هست وقتی اسم امام حسین علیه السلام می آمد، چنان از خود بیخود و اشکش سرازیر میشد که ما حیران می ماندیم. در عزای حسین، عمامه از سرش می افتاد و پریشان می شد؛ انگار روی زمین نیست. طوری اشک میریخت انگار شیر آب توی چشم دارد. به پهنای صورت اشک میریخت اشک هایش می آمد روی محاسن و عبایش.
یکی از بزرگان میگفت: این سید، بوی امیرالمومنین می دهد.
واقعا عارفی کامل بود. یکی از کارهای قشنگش این بود که هر وقت از او میخواستیم به جمع رزمندهها بیاید، بی هیچ کبر و غروری و با خوشرویی استقبال میکرد.
آقا هفت روز در مقر اطلاعات عملیات، مهمان ما بود. روزها در دامنه کوهها و شهر سومار گردش می کرد و شب ها می آمد بین رزمندهها و عشقبازی و عرفان را به اوج میرساند.
شبی در یکی از جلسات گفت: «امان از دلمون! چه محشریه آقا، این تو! خدا بهمون رحم کنه. اگه این دل مثل صفحه ی تلویزیون باشه، چه محشری میشه؟»
رزمنده ها مجذوب تیکه های عرفانی اش شدند. آخر سخنرانیاش مشاعره و تفسیر دعا و روضهخوانی و قرآن بود و هر رزمنده ایشان را برای اولین بار می دید، شیفته اش می شد.
برگرفته از صفحه 326 و 327 کتاب