حاج جلال
کد محصول (489184)
کتاب" حاج جلال" خاطرات حاج جلال حاجی بابایی به قلم لیلا نظری گیلانده
اطلاعات بیشتر
این کتاب، عاشقانهای است پر از صداقت، احساس و پاکیزگی روستایی.
کتاب «حاج جلال» فصیح ترین اثر از ادبیات جنگ است که مردم عادی با آن درگیر بودند. حاج جلال و پسرانش برای جنگ تربیت نشده بودند اما نان شان را از زمین درمی آوردند و حالا زمین شان در خطر بود. باید چه می کردند. دست به کار شدند تا از زمین و سرزمین خود دفاع کنند. حدس و گمان مان درست از آب درآمد و خانم نظری توانست حق مطلب را در نویسندگی این اثر به درستی ادا کند. به شکلی که لحن ها و صداها درست از کار درآمده است. کتاب حاج جلال عاشقانه ای است پر از صداقت، احساس و پاکیزگی روستایی. در این کتاب متوجه می شوید که حاج جلال چگونه ازدواج کرد و به زندگی پرداخت. سنت هایی که در کتاب می بینیم هر چند ممکن است امروز برخی از آنها کمرنگ شده باشد اما در کتاب این سنت ها به درستی و خوب منعکس شده است.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
دقیقا دو روز از جریان فرستادن نامه علیرضا و تابی که همهمان پس از آن دچارش شده بودیم می گذشت. شب نوزدهم ماه رمضان بود و مادرم افطاری میداد. همه نمازمان را خوانده بودیم و نشسته بودیم پای سفره. تابستان بود و افطار ماست تلیت درست کرده بودیم. افروز همیشه این کار را میکرد. ماست را دوغ می کرد و کمی خیار و گردوی خرد شده با مقداری کشمش اضافه می کرد، بعد نان را با سبزی خرد شده میریختم توی آن و میشد ماست تلیت. همه داشتند با غذایشان ور می رفتند و انگار هیچکس میل نداشت. در خانه زیاد نمیتوانستم نگرانی هایم رابه به روی خودم بیاورم. افروز مدام چشمش به من بود. میدانستم انتظار دارد خبری از او بدهم، اما من بودم و بیخبری هایی که مدتها بود در آن دست و پا میزدیم. داشتم توی دلم می گفتم اگر از علیرضا خبری نشود، چه خاکی توی سرمان بریزیم که یک لحظه اکرم، همسر جلیل، داد زد «نگاه کنید کی آمده! علیرضایه!»
از جایم پریدم. افروز فریاد زد: «یا امام حسین پسرم آمد! خدایا شکرت!»
برگرفته از صفحه 159 کتاب