زنده باد کمیل
کد محصول (492453)
کتاب "زنده باد کمیل" به قلم محسن مطلق
اطلاعات بیشتر
محسن مطلق جمعی لشکر 27 محمد رسول الله در این کتاب ماجرای جمع شدن دوباره گردان کمیل پس از عملیات کربلای 5 را روایت کرده است. او خاطرات خود را با دل کندن از تهران و بازگشت به پادگان دوکوهه آغاز میکند. این اثر به خوبی حال و هوای رزمندگان در روزهای پیش از آغاز عملیات را روایت میکند. نکته مثبت این اثر نگاشته شدن آن توسط خود رزمنده است. این مساله موجب شده تا خلوص و صداقت اثر حفظ شود و خاطرات به شکل دست نخورده به مخاطب برسد. «زنده باد کمیل» یک تصویر زیبا از صفا و صمیمتی است که در میان بسیجیان موج میزند. صمیمتی همراه با روح ایمان و خودسازی. این کتاب راوی رشادتهای این گردان در عملیات پدافندی است که مانع از تصرف شهر مهران توسط نیروهای بعثی میشود. لحظه بازگشت گردان به قرارگاه و روبرو شدن با جای خالی شهدا صحنه تکان دهندهای است که برای همیشه در ذهن مخاطب باقی میماند.
در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:
هر کسی را که گفتم، یا شهید شده یا جا مانده بود. دیگر از غصه داشتم دق میکردم. برخاستم و به طرف چادر دسته، لنگان لنگان راه افتادم. نزدیک چادر که رسیدم، صدای مجید زارچی را که میخندید شنیدم. پیش خودم گفتم:: «همینو کم داشتیم که خیالاتی بشم.»
لبه چادر را که کنار زدم، دیدم بچه ها همه دور هم نشسته اند. نگو همه بچه ها صحیح و سالم داخل چادر ها هستند و حسین غیازه ما را گذاشته سرکار. غیر از چند نفری که مجروح شده بودند، بیشتر بچه ها را توی چادر زیارت کردم. البته هنوز نمی دانستم که چه کسانی شهید شده اند و چه کسانی جا مانده اند. بالاخره همه چیز معلوم شد. جنازه چهار تن از بچه ها روی دژ جا مانده بود. بچه ها یک پد از دریاچه ماهی عقب نشسته بودند.
آن شب، از شدت ناراحتی تا صبح بیدار بودم. به راستی خوشا به حالشان؛ آنان که با شهادت رفتند.
شهادت لاله ها را چیدنی کرد
به چشم دل خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر
شهادت، سنگ را بوسیدنی کرد
منظر ساکت و خاموش جنازه فروزانفر، خاطره جان دادن آصفی و کلاه آهنی و خونی جواد بابایی هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت.
برگرفته از صفحه 83 کتاب